23 stories
·
0 followers

اون چراغ روشن

2 Shares

 توی یک کمدی در خونه‌ی ما چراغ نافرمانی زندگی می‌کرد که اتوماتیک بود. سه سال ما این چراغ رو تحمل کردیم. می‌رفتیم تو کمد، روشن نمی‌شد، وایمیستادی، دست تکون می‌دادی، از اون صداهای خشم درمیاوردی که آدم سر وسایلی می‌زنه که کارشون رو انجام نمی‌دن، نخیر. هرکار می‌کردی فایده نداشت. روشن نمی‌شد. بعد از در کمد میامدی بیرون، فرسوده از تلاش، یک تیک می‌کرد و روشن می‌شد. خاموش نمی‌شد. جنون دست می‌داد به من از دست این چراغ. مخصوصا توی زمستون که اون‌جای خونه ظلمات بود و صبح خوابالو می‌خواستم برم تو کمد و لباس‌هام رو بردارم و بپوشم و اون‌تو تاریک‌تر از شب سیاه. گاهی می‌رفتم تلفنم رو می‌آوردم با چراغ‌قوه‌ی اون دنبال لباس‌هام بگردم. حرکت چراغ‌قوه رو قبول می‌کرد و روشن می‌شد. اما گاهی هم قبول نمی‌کرد. سرکش بود.

من تقریبا هر صبحم رو با خشم به چراغ کمد آغاز می‌کردم. وقتی از در خونه می‌رفتم بیرون، وقتی که چراغ هنوز اتوماتیک بود، می‌دیدم که تمام صبح من هر شی‌ای که از توی کمد می‌خواستم رو آورده بودم بیرون تو نور نگاه کنم ببینم همونه که می‌خوام یا نه، حسابی کلافه، بعد هیچ‌کس توی کمد نبود، من دم در ورودی خونه ایستاده بودم، ناگهان می‌گفت تیک، روشن می‌شد. بابا تو کی هستی؟ چرا روشن می‌شی الان؟ اون لحظه من می‌خواستم زمین و زمان رو بدوزم به هم از بس عصبانیم می‌کرد. در ورودی خونه رو به هم می‌کوبیدم. گاهی آه می‌کشیدم از دستش. گاهی با هم بهش فحش می‌دادیم. گاهی سر تکون می‌دادیم. انگار که یک شخص نافرمان سرکشی اون تو بود، ما رو قلقلک می‌داد. دیوانه‌مون می‌کرد. به ریشمون می‌خندید.
پس از سه سال که توی این خونه زندگی کردیم و جانمون به لبمون رسید، سنسور روشن خاموش کردن اتوماتیکش رو جدا کردیم. شد یه چراغی که با دست خاموش روشن می‌شه. (عجب داستان استثنایی داری برامون تعریف می‌کنی منصف. بعدش چی شد؟)
من خیلی خوشحال شدم. زندگی‌م از این رو به اون رو شد. خیلی از خودم پرسیدم چرا زودتر نکردیم؟ نمی‌دونم. نمی‌دونم.
.
الان یک ساله که چراغه رو دستی خاموش روشن می‌کنیم. هفته‌ی پیش بعد از یک سال قلی گفت لاله، این چراغه همون‌قدری که اتوماتیک روشن نمی‌شه، اتوماتیک خاموش هم نمی‌شه. خیلی خندیدم از دستش. راست می‌گه. اصلا یادم نمیاد چراغه رو خاموش کرده باشم. همیشه دنبال من راه می‌افته می‌ره تو کمد که چراغ رو خاموش کنه. هنوز بعد از یک سال ثبت نشده در سرم که مطیع خاموش کردنش هم باشم اندازه‌ی روشن کردنش. دیگه این جمله‌ی «خاموش شدنش اتوماتیک نیست» یه ذره شد یه running gag و همه‌جا بردیمش. که فلان چیز خودش اتوماتیک فلان می‌شه اما بهمان نمی‌شه و انواع‌اقسام واریانت‌ها. در موقعیت‌های مختلف. بی‌ربط و باربط. دیگه چنان که افتد و دانی. چیزهایی که خودشون روشن می‌شن کم نیستند. چیزهایی که خودشون خاموش نمی‌شن هم.
از وقتی این رو گفت بهم، دقت کردم دیدم خیلی کم چیزی رو خاموش می‌کنم. تعمیم. گاز رو خاموش نمی‌کنم. فر رو خاموش نمی‌کنم. کامپیوتر رو خاموش نمی‌کنم. موزیک رو خاموش نمی‌کنم توی هدفونم ادامه می‌ده تا چندساعت بعد. فکر رو خاموش نمی‌کنم خیال رو خاموش نمی‌کنم. نوشتن رو. خواستن و نخواستن رو ‌روشن می‌کنم اما خاموش نمی‌کنم دکتر جون. کی خاموش کنه پس؟ باید بگم غرق در امتیازی که هستم، همیشه یکی بوده که خاموش کنه. حتی خودم رو.
Read the whole story
Boorani
606 days ago
reply
Ayda
628 days ago
reply
Tehran, Iran
Share this story
Delete

نیویورک؛ جزء به کل

1 Comment
بعد این چه می‌شود؟ بعد این چه می‌کنند خانواده‌ی مایروویتز؟ چه اهمیتی دارد که هرولد مایرووتیز نیویورکی دوباره به خانه ...

Read the whole story
Boorani
826 days ago
reply
O
Share this story
Delete

فوتو بای سلیمان - 13 می 1974 تا سیزده می 1974

1 Comment
یه خارپشت با خودمون ورداشته بودیم آورده بودیم. به هیشکی هم نگفتیم. گذاشتیمش تو یه کیسه‌گونی و آوردیم با خودمون ...
Read the whole story
Boorani
826 days ago
reply
👌
Share this story
Delete

سرصبح سرد بود. پاشدم دست‌های یخزدهٔ بیرون‌مانده از پتوها را پوشاندم، صبح اول خرد...

1 Comment and 2 Shares
سرصبح سرد بود. پاشدم دست‌های یخزدهٔ بیرون‌مانده از پتوها را پوشاندم، صبح اول خرداد هیتر روشن کردم. احساس امام-پیغمبری می‌کنم وقتی بقیه خوابند و کار کوچکی برایشان می‌کنم که بعد هم نمی‌فهمند. بعد رفتم سراغ گاز که دیدم هر عملی را عکس‌العملی است، یک پیغمبر دیگری چای گذاشته بود.
Read the whole story
Boorani
826 days ago
reply
Goo
oghlon
1432 days ago
reply
Share this story
Delete

artballetoperaclassical:A. J. Casson  (Canadian, 1898 – 1992)...

2 Shares


artballetoperaclassical:

A. J. Casson  (Canadian, 1898 – 1992) “October”

Read the whole story
Boorani
867 days ago
reply
Share this story
Delete

.

2 Shares
لیترالی، به معنای واقعی کلمه؛ محزون، به انتظار بهاریم‌ و کسی هم کنارمان نیست!
بعدترها درباره‌ی ما در تاریخ می‌نویسند؛ از تناقض رنگ فضا و حالات درونی ترک خوردند و فرو ریختند. ما را نه استیصال کشت نه آن امید ناامید. از تناقض بین آن‌چه باید و آن‌چه در جریان است شکستیم و فرو ریختیم. از شرم ناتوانایی‌هایمان. این همه شرم نیابتی زور دارد. سنگین است. حمل وزن این بی‌وزنی کار هر کسی نیست، درباره‌اش چیزی به ما نگفته‌بودند وقتی می‌گذاشتند‌اش روی دوش‌مان.


هشتگ هزار و سی‌صد و نودونه خط تیره هزار و چاهارصد
Read the whole story
Boorani
1087 days ago
reply
Ayda
1116 days ago
reply
Tehran, Iran
Share this story
Delete
Next Page of Stories